جدول جو
جدول جو

معنی نا استوار - جستجوی لغت در جدول جو

نا استوار
متزلزل
تصویری از نا استوار
تصویر نا استوار
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کسی که در نیروی دریایی خدمت می کند و درجۀ او مطابق درجۀ استوار در نیروی زمینی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نااستوار
تصویر نااستوار
سست و بی ثبات، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
(اُ تُ)
استوار نیروی دریائی. (لغات فرهنگستان). رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
غیرمحکم. (شعوری). سست. ناپایدار. بی ثبات نامطمئن. ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام، سخن نااستوار و ردی گفت. امر معثلب، کاری نااستوار. (منتهی الارب). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست. بندی نااستوار. سست.پیمانی نااستوار، ناپایدار و بی اعتبار:
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
فردوسی.
کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای.
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچۀ باد گشت.
امیرخسرو.
- نااستوار کردن، سفسفه. مردله. (منتهی الارب).
، خائن. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). خوان. (دهّار). خائن و ناقابل آدم. (شعوری). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. (ناظم الاطباء). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن:
نیایدش (شاه را) دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ابوشکور.
ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.
فردوسی.
ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی.
اسدی.
هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.
میرنظمی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ اُ تُ)
که دارای پی و عصب محکم است: معزی، مرد درشت و پی استوار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
خیانت. (دهّار) ، بی اعتباری. سستی. محکم نبودن: نااستواری رأی. نااستواری گره
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناواستوار
تصویر ناواستوار
استوارنیروی دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستوار
تصویر نااستوار
سست، ناپایدار، بی اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی استوار
تصویر پی استوار
آنکه دارای پی و عصب محکم است: معزی مرد درشت پی استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نااستواری
تصویر نااستواری
سستی بی ثباتی، خیانت مقابل استواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نا تاتوار
تصویر نا تاتوار
فرانسوی شنایی
فرهنگ لغت هوشیار
بی اعتبار، بی ثبات، سست، متزلزل، نارسا، نامتمکن، نامحکم، نامعول
متضاد: استوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ثباتی، تزلزل، سستی
متضاد: استواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد